عروسییییییییییییییییی شیما
چقدر دلمون ضعف کرده بود واسه عروسی.بالاخره زمان عروسی شیما رسید .اخه تاریخ قبلی به خاطر فوت یکی از اقوام عقب افتاده بود و کلی دمق شده بودیم.حالا هم که تاریخشو گفتن همون روز ساعت 2 من امتحان داشتم اونم چه امتحااااانی.همراه با یه پروژه. پروژه رو که هفته قبلش به استاد صحبت کردم و تحویل دادم و شکر خدا نمره کامل رو ازش گرفتم. مونده بود خود امتحان.. لباسامون قرار بود سیندرلایی باشه با هم ست باشیم.از اونجایی که من امتحانم اون روز افتاد دیدم به این لباسا و ... نمیرسیم اون لباس رو کنسل کردم و رفتم باز یه پارچه صورتی خیلی ناز گرفتم تا مامانی برات پیراهن بدوزه.بعد که دیدم خودمم به استادم پروژه رو دادم ، از همون پارچه رفتم گرفتم و عین همون ل...
نویسنده :
پريسا
8:41